-
ورق هجدهم
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 10:37
-
ترس از گناه....
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 13:23
شبا که می خوام بخوابم...همه ی گناهایی رو که کردم تو ذهنم می یاد و ترس تموم وجودمو می گیره که چه جوری با این همه گناه برم اون دنیا؟و تصمیم می گیرم توبه کنم و حسابمو پاک کنم....صبحا که بیدار می شم ترسم کمتر می شه و حتی جرات این رو دارم که گناه کنم!!! ولی به هر حال به شدت از مرگ می ترسم...خیلییییی زیاد!
-
ورق هفدهم
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 22:21
-
بوی تابستون....
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 18:37
بدجوری داره بوی تابستون میاد....کل خاطرات تابستونای گذشته هر روز جلوی چشمام رژه میره....خوشبختانه فعلا داره خاطرات خوب می یاد تا بعد ببینیم چی میشه!!!....ولی یه حس خیلی خوبیه....مممممممممم
-
تنفر...
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 00:08
بعضی موقها از بعضیا متنفر می شم و بعد یه مدت تنفرم نسبت بهشون از بین می ره و تبدیل به یه حس خوب می شه شاید چون متولد خرداد ماهم اینجوریم!!!! ولی بعضیا هستن که اگه ازشون متنفر بشم همیشه تنفرم نسبت بهشون هست و هیچ وقت به یه حس خوب تبدیل نمی شه...خب دلیل این چیه؟شاید دیونم!مممم؟
-
ورق شانزدهم
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 22:02
-
ورق پانزدهم
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 14:36
-
دلتنگیه شدید....
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 00:09
خیلی زیاد دلتنگم.... همین خودش یه دنیا حرفه نگفته اس!
-
ورق چهاردهم
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 15:16
-
ورق سیزدهم
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 12:01
-
ورق دوازدهم
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 14:11
-
ورق یازدهم
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 23:07
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 16:16
دوستایی که تو قسمت «تماس با من» برام پیغام گذاشتن و گفتن که چرا قسمت نظر دهی رو فعال نمی کنی در جوابشون باید بگم که من قسمت نظردهی رو کمتر فعال می کنم اونم شاید از روی کنجکاوی که اگه کسی اینجا رو خوند چه نظری داره ولی بیشتر موقها دوس دارم فعال نباشه!اگه نظر یا سوالی دارید تو همون قسمت «تماس با من» بگذارید.
-
ورق دهم
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 16:06
-
وابستگی...
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 02:30
حس می کنم به اینجا وابسته شدم...ته دلم می لرزه....از وابسته شدن متنفرم یا شایدم می ترسم...شاید اینجا رو حذف کردم... وایییییی خدایا
-
ورق نهم
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 21:32
-
ورق هشتم
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 12:31
-
موج منفی!
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 12:16
روزای عید رو دارم در کنار کسی می گذرونم که اصلا از بودنش خوشحال نیستم. از رفتارش، از حرفاش بدم میاد بوی تنفر میده کلا اگرچیزیم نگه موج منفی رو میفرسته. دیشب خواب دیدم دارم می میرم کلی گناه داشتم تو همه ی این گناها داشتم واسه بخشیدن این گناه تلاش می کردم...شش ماهه باهاش حرف نزدم نمی دونم شاید گناه نباشه شاید این طوری...
-
عید...!
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 10:43
نمی دونم چرا دلم نمی خواد از روز عید حرف بزنم!اما همش تو این جمله خلاصه میشه: نوروز۹۰مبارک!
-
ورق هفتم
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 11:19
-
دریاچه ذهنم!
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 22:17
دیشب که اون وبلاگ رو خوندم یه حسی بهم دست داد شاید حس بچه ایی که یه بزرگتر واسه کار بدی که کرده داره چپ چپ نگاش می کنه... نمی دونم کجای این دنیام....نمی دونم دقیقا چی می خوام ولی اینو خوب می دونم که خدا دیشب خواست من اون وبلاگ رو بخونم.... نمی گم که عوض شدم نمی گم که اون ذهنیتی که قبلن داشتم، به اون چیزایی که قبلن فکر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 00:28
امشب وبلاگی رو خوندم که از نوشتن منصرفم کرد.... از همه چی منصرفم کرد.....نمی دونم بهش چی میگن نمی دونم اسم این حسو چی میذارن فقط اینو میدونم که تموم امشب رو به اون وبلاگ فکر می کنم آهههههههههههههههه!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 11:57
ورق هفتم رو نوشتم اما همش پاک شد حوصله دوباره نوشتن رو ندارم...یه جورایی اعصابم خورد شد
-
نمیشه،نمی تونم!
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 22:13
بیشتر وقتا تصمیمی رو که گرفتم یادم میره....یادم میره که دیگه مهربونی نکنم ،یادم میره دیگه به کسی محبت نکنم، یادم میره دیگه واسه هرکسی فداکارانه کاری رو انجام ندم.... خدایا چرا بدیهایی رو که در حقم شده زود فراموش می کنم؟ البته واسه بعضیا کینه ایی ام اما.... نمی خوام دوستی داشته باشم...می فهمی؟
-
نو رسیده...
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 19:13
عید داره با یه نو رسیده شروع می شه...این نمی تونه تحول زندگی من باشه با اینکه عاشق بچه هام با اینکه وقتی یه بچه می بینم سه متر بالا و پایین می پرم! اما نه این نمی تونه تحولی باشه که من تو عید منتظرشم.... نه نه نه نه......
-
ورق ششم
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 14:32
-
بوی عید...
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 14:21
بدجوری حال و هوای عیده نمی دونم حسم خوبه یا بد...شاید تو این شک دارم که شاید حسم بده که منتظر یه تحول خیلی بزرگم.... از یکنواختی زندگی خسته شدم اگه تو عید یه تحول برام پیش نیاد، اگه چیزی پیش نیاد که زیر و روم کنه.... میشه یه حس بد!
-
ورق پنجم
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 09:53
-
دلشکستگی....
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 09:38
از همه دل شکسته ام.....چرا یه آدم پیدا نمیشه و اونی باشه که من می خوام،منظورم جنس مخالفم نیس از پسرا بدم می یاد متنفره متنفرم ازشون! دلم واسه یه دوست خوب که هیچ وقت نداشتم تنگ شده، یه دوست یه آدمی که اونجوری که من می خوام باشه مثل خودم پایه ی همه چی باشه،مثل من انقد دلسوز باشه که از جون و دل برام مایه بذاره ،کسی که ته...
-
ورق چهارم
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 09:07