اینجا...تو این دنیا....من تنهاترینم!

از زندگیم می نویسم...از گذشته،امروز و شاید فردا!

اینجا...تو این دنیا....من تنهاترینم!

از زندگیم می نویسم...از گذشته،امروز و شاید فردا!

دلشکستگی....

از همه دل شکسته ام.....چرا یه آدم پیدا نمیشه و اونی باشه که من می خوام،منظورم جنس مخالفم نیس از پسرا بدم می یاد متنفره متنفرم ازشون! 

 دلم واسه یه دوست خوب که هیچ وقت نداشتم تنگ شده، یه دوست یه آدمی که اونجوری که من می خوام باشه مثل خودم پایه ی همه چی باشه،مثل من انقد دلسوز باشه که از جون و دل برام مایه بذاره ،کسی که ته دلم رو محکم کنه....آره اینا رو از یه دختر می خوام یه دختر که واقعا دوستم باشه....همه دور و بریام وقتی کارم دارن مهربونن،وقتی می خوان یه گوش برای شنیدن حرفاشون باشه می یان طرفم ولی من چی؟؟؟ 

دیگه تصمیم گرفتم واسه هیچکی مایه نذارم دیگه واسه هیچکی دلسوزی نکنم دیگه واسه هیچکی خواهری نکنم....این کارم کردم تو خونه و دانشکده دیروز این کار رو کردم واسه بچه هایی که قبلن بهشون می گفتم دوست واسه خونواده ای که قبلن بهشون می گفتم دلسوز.... تا ابد همین جوری می مونم مهربونی تو این دنیا فایده ایی نداره......حس خوبیه آره خودخواه شدم و این درسته 

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا